کعبه و کوه
کعبه و کوه و کوهمرد
از وطن عزیز
غار
معدم خیریار را
گاه و پگاه می زدند
تشنه تر از گذشته ها
خلوتیان هم نفس
منزل دور دست را
یکدله راه
میزدند
بانگ درای غیبیان
نیم سخن نیم زبان
زمزمه کرد ، عشق را
نیم عیان ، نیم نهان
اقرا
باسم ربک
اقرا
باسم ربک
رگ رگ مرد در تبی
از مرض آتش
زمین
نبض حیات قبله را
خون بهار می سرشت
موی به موی آن عزیز از نفس برید
نو
سوره و گداز تازه یی
برلب غار می سرشت
لوحه ، جبین
قلم ، زبان
نامه
رسان لامکان
خواند
به گوش کوهمرد
حرف
معدر زمان
اقرا
باسم ربک
اقرا
باسم ربک
صخره
به صخره این صدا
پیکر
کوهپایه را
لرزه
به تن نهاد تا
ذهن
نشین مرد شد
حجره
به حجره مرد را
جلوه
ی این هوای نو
طی
مقام کرد ، تا
جای
گزین درد شد
غار
گلو دران دران
کوه
کله پران پران
کعبه
اتن اتن کنان
مطرب
عرش نغمه خوان
اقرا
باسم ربک
اقرا
باسم ربک
دیو
تو هم از زمین
رخصت
جاودان گرفت
دامن
کوته آستین
از
سر کعبه چیده شد
پشت
فلک خمیده شد
ناف
زمین دریده شد
معجزه
ی محمدی
آمد
و بر گزیده شد
دم
بدم رسوم حق
بانگ
زدند حوریان
رحمت
رب کعبه را
از
در و بام آسمان
اقرا
باسم ربک
اقرا
باسم ربک
کابل
– 20 جوزای 1365
No comments:
Post a Comment