مرد
بر لب رود شبانگاه تمام
ماه یک زمزمه ی تنهاییست
بر سر کوه سحرگاه مدام
آفتاب آیت تکرار شدن
در میان،
چشمه سرودیست گدازنده و تلخ
در میان،
سنگ دلیست،
گفتنی
دار و خموش
جنگل اما مردیست
پای تا سر شاعر
سر فراز و عاصی
جنگل اما...
کابل
– 16 حمل 1365
No comments:
Post a Comment