دوبیتی شمارۀ 1
به لب حرف و به دل
فریاد دارم
رخِ تر،خاطرِ ناشاد
دارم
غمی ویرانگری کرده به
جانم
به جایِ سینه دردآباد
دارم
دوبیتی شمارۀ 2
صدایی در گلویم خانه
کرده
که دنیایِ مرا ویرانه
کرده
چنان تلخ است و
دردآلود و غمگین
که آهنگش مرا دیوانه
کرده
دوبیتی شمارۀ 3
دلم وقتی ز برگشتت
خبر شد
جوان شد،تازه شد،رنگِ
دگر شد
نهالِ آرزوهایم گل
آورد
شبِ دور و دراز آخر
سحر شد
دوبیتی شمارۀ 4
گلِ رویت بهارستانِ
شاعر
شمیمِ گیسوانت جانِ
شاعر
سخن هایِ خوشِ نوش
آفرینت
غزل هایِ ترِ دیوانِ
شاعر
دوبیتی شمارۀ 5
بهار امسال ماتم می
فروشد
متاعِ خون به آدم می
فروشد
دلِ من هم سرِ بازارِ
گرمش
تبسّم می خرد،غم می
فروشد
دوبیتی شمارۀ 6
تو بارانیّ و من لب
تشنه رودم
تو غوغایِ تمامی،من
سرودم
تو طرحی پای تا سر از
بهاران
من امّا برگی از شاخی
کبودم
دوبیتی شمارۀ 7
بیابان لاله زد،صحرا چمن کرد
زمین سبزینه هایِ تر
به تن کرد
نسیمِ صبح در خون می
کشد تن
مگر آواره ای یادِ
وطن کرد
دوبیتی شمارۀ 8
من و تو سبزهٔ یک
جویباریم
من و تو قصّهٔ یک
روزگاریم
«تو مانندِ مهی،من چون ستاره»
من و تو دویی و دوری
نداریم
دوبیتی شمارۀ 9
دو چشمت چلچراغِ شامِ
عاشق
نگاهت بسترِ آرامِ
عاشق
سراپایِ وجودِ
مهربانت
بهارآغازِ بی انجامِ
عاشق
دوبیتی شمارۀ 10
دلت شهرِ پریشانی است
عاشق
نصیبت نابسامانی است
عاشق
هزاران دیدنی در پیش
داری
هنوز آغازِ ویرانی
است عاشق
دوبیتی شمارۀ 11
مدامش غصّه و غم در
کمین است
تمامش خاک و
خاکسترنشین است
کبوتر گویمش یا مارِ
زخمی
دیارِ من همان است و
همین است
دوبیتی شمارۀ 12
عطش می زد، عطش می
کاشت صحرا
لوای سرخ می افراشت
صحرا
زمستان را به خونم آب
می کرد
چه سنگین آفتابی داشت
صحرا
دوبیتی شمارۀ 13
تو رفتی بال و پر
فرسود و جان سوخت
غم دوری مرا تا
استخوان سوخت
تو رفتی تشنگی آورد
بیشه
درخت آتش گرفت و
آشیان سوخت
دوبیتی شمارۀ 14
فرو مرده چراغ آسمانه
بر افتاده شکوه
آشیانه
از آن وادی شور و شوق
و شادی
نه گل مانده نه بلبل
نی ترانه
No comments:
Post a Comment