2015/06/13


بیگانه


اگر دست و بازو اگر شانه است!
اگر مظهر لطف و يارانه است!
اگر بوي گل بام كاشانه است!
وگر كه سراپاي دردانه است!
خبردار بيگانه بيگانه است
در اين خاك بسيار بيگانه‌ها
فشاندند تخم جدال و جفا
به عنوان ياري و صد نا روا
زده زخم با خنجر آشنا
ز بيگانه اين ملك ويرانه است
خبردار بيگانه بيگانه است!
همه آشنا روي الفت مدار
همه آستين‌هاي شان پر ز مار
همه دوست چهره همه دوست وار
همه كينه پرور همه كينه بار
صداقت ز بيگانه افسانه است
بدين سان كه ماييم درتاب تب
كجا سوخته كاشغر يا حلب
همان‌سان كه در راه طور طلب
نه پنجابي از ما شود ني عرب
ز بيگانه در پاي زولانه است
خبردار بيگانه بيگانه است!
چو بيگانگان يك سر و يك سر اند
تمامش زيك جنس و يك جوهر اند
همش فتنه انداز و حيله گر اند
همش لاش خواران اين كشور اند
به هوش آي كرگس نه پروانه است
خبردار بيگانه بيگانه است!
همش مي‌گزند و همش مي‌درند
همش مي‌ستانند و همش مي‌برند
همش آتش افروز خشك و تر اند
همش بي مروت همش بد گر اند
ز بيگانه بر باد كاشانه است
خبردار بيگانه بيگانه است!
بيگانه است اي«مني» وين«تويي»
ز بيگانه افتاده ما را دويي
ز بيگانه مي‌باشد اين شش سويي
ز بيگانه تا چند بايد بويي
ز بيگانه شر در گلستانه است
خبردار بيگانه بيگانه است!
***
تو ديدي كه مزدور و بيگانه يي
چه كردند با قوم فرزانه يي
تو ديدي كه چون در وطن خانه يي
نه سر مانده بر جا نه سامانه يي
خلاصه سخن كه به پايانه است
خبردار بيگانه بيگانه است!
قهار عاصی

بوی گل زمزمه ی باد بهار آزادی

 بوی گل زمزمه ی باد بهار آزادی
عشق من آیینه قامت یار آزادیکوکوی فاخته ها، همهمه ی ماهی هاچهچه باغ و سرود لب خار آزادیبوسه ی درد بر انگیز سحر از لب رودکوره ی نور و چراغ شب تار آزادیحسرت شیشه لبریز می و جام تهیانتظار و عطش باد گسار آزادینام کوتاه خدا، شعر بلند آدمکفر ابلیس و کتاب سر دار آزادیاولین نام که در زندگی آموخته امآخرین گفتنیم روز شمار آزادیمنجنیق پسر آذر و خون نمرودباغ گل های تر وسوسه بار آزادیخشم قومی به سرافرازی صد ها رستمارث آبایی من دار و ندار آزادی

مَنت مونس، مَنت محرم، مَنت یار
منت ماتم‌کَش و تابوت بردار
تو رفتی همنشین غیر گشتی
الاهی گُم شود تخمت از ای شار
به چارشنبه زیارت می‌ره یارم
کتی خارخاندیش گت می‌ره یارم
ز ترس مردم و شرم زمانه
مرا می‌بیند و پت پت می‌ره یارم
*از آثار چاپ نشده و از روی دست‌نوشته‌های قهار عاصی

تا ریخت خون مرد به دامان کربلا


تا ریخت خون مرد به دامان کربلا
سجاده شد زمین و بیابان کربلا

بر مسلمین طلیعه نو باز شد ز حق
در رهگذار تشنه ی میدان کربلا

خون پیمبر است که گلگونه کرده است
خاک سیاه و خار مغیلان کربلا

الگوی زندگی است و راه مقاومت
طرح قیام آل مسلمان کربلا

آنک حضور شمر که بر باد می رود
بر پیشگاه سید و سلطان کربلا

تاریخ را عدالت محمد شکفتن است
هنگامه ی قیامت طوفان کربلا

پا در رکاب باد چه می بندی ای رفیق!
پر باز کن به دولت ایمان کربلا

آزاد گیست آن چه که تسجیل می شود
بر برگ برگ دفتر و دیوان کربلا