بیگانه
اگر دست و بازو اگر شانه است!
اگر مظهر لطف و يارانه است!
اگر بوي گل بام كاشانه است!
وگر كه سراپاي دردانه است!
خبردار بيگانه بيگانه است
در اين خاك بسيار بيگانهها
فشاندند تخم جدال و جفا
به عنوان ياري و صد نا روا
زده زخم با خنجر آشنا
ز بيگانه اين ملك ويرانه است
خبردار بيگانه بيگانه است!
همه آشنا روي الفت مدار
همه آستينهاي شان پر ز مار
همه دوست چهره همه دوست وار
همه كينه پرور همه كينه بار
صداقت ز بيگانه افسانه است
بدين سان كه ماييم درتاب تب
كجا سوخته كاشغر يا حلب
همانسان كه در راه طور طلب
نه پنجابي از ما شود ني عرب
ز بيگانه در پاي زولانه است
خبردار بيگانه بيگانه است!
چو بيگانگان يك سر و يك سر اند
تمامش زيك جنس و يك جوهر اند
همش فتنه انداز و حيله گر اند
همش لاش خواران اين كشور اند
به هوش آي كرگس نه پروانه است
خبردار بيگانه بيگانه است!
همش ميگزند و همش ميدرند
همش ميستانند و همش ميبرند
همش آتش افروز خشك و تر اند
همش بي مروت همش بد گر اند
ز بيگانه بر باد كاشانه است
خبردار بيگانه بيگانه است!
بيگانه است اي«مني» وين«تويي»
ز بيگانه افتاده ما را دويي
ز بيگانه ميباشد اين شش سويي
ز بيگانه تا چند بايد بويي
ز بيگانه شر در گلستانه است
خبردار بيگانه بيگانه است!
***
تو ديدي كه مزدور و بيگانه يي
چه كردند با قوم فرزانه يي
تو ديدي كه چون در وطن خانه يي
نه سر مانده بر جا نه سامانه يي
خلاصه سخن كه به پايانه است
خبردار بيگانه بيگانه است!
قهار عاصی