2015/06/24


تا نقش روي و مويت بر لوح جان بر آرم 
از آفتاب و باران رنگين كمان بر آرم
تا باد را بهاران از باغ بگذراند
ذكر ترا برنگي از گلستان بر آرم
تا دست ارغوان را لطف شكوفه بخشم 
آيينه از رخ تو بر آستان بر آرم
با دستهاي عاشق با چشمهاي عاشق 
چتر گل و بريشم زين خاكدان بر آرم
از بهر مقدم تو هر شام بر سر ره 
مهتاب را برنگي دامن كشان بر آرم

روزی که ترا تراش میکرد خــــــــــدا
نقشی ز خودش تلاش میکرد خــدا
چون کار به چشم های زیبایت شد
سر دل خویش فاش میکرد خــــــدا

منت


مَنت مونس، مَنت محرم، مَنت یار
منت ماتم‌کَش و تابوت بردار
تو رفتی همنشین غیر گشتی
الاهی گُم شود تخمت از ای شار
به چارشنبه زیارت می‌ره یارم
کتی خارخاندیش گت می‌ره یارم
ز ترس مردم و شرم زمانه
مرا می‌بیند و پت پت می‌ره یارم*

درد


درد من خاموشيست
درد من تنهاييست
درد من ويران‌شدن دهكده‌ي خوب منست
درد آواره‌گيي بته كن است
از سر گريه اگر نامش را
از سر ناله اگر نامش را
با ز گيري
غم و سو داي دل تنگ منست
همه آواز منست
همه آهنگ منست
گريه‌ام از سر سردابه‌ي ده مي‌آيد
ناله‌ام بوي شهادت مي‌دهد
بوي كا فور وفا
بوي تنهايي و عشق
با من از حلقه‌ي ميخانه مگو
با من از گرميي پيما نه مگو
آه! ويران‌ شدن پيتوجاي
آه! ترمرگيي سنگردي خوان
آه! شهنامه خواني
آه! سرچشمه‌ي خشكيده‌ي اطرافگران
آه! آن همسفران!
_________________
كابل ـــ 27 جدي_1364
دیوان اشعار عـــــاصی