میترا عاصى خانم شهید عاصی
زنم شبیه هزاران زنان افغانی
دلی نشسته به غم چشمهای بارانی
گلوی شوهر من پاره شد ز نامردان
یکی نگفت و نپرسید ازین پریشانی
زبعد بیست پس از این غروب میگریم
هزار لعنت و نفرین به جنگ و نادانی
ز گوشهگوشهی این خاک درد کجفهمی
قلم بدست شدند مردها به مهمانی
گهی به فلم گهی با نوشته میکوبند
به نرخ روز خورند نان ازین مسلمانی
مشوی مردهی آنرا که زنده در خلق است
شهید عاصی و سقراط و شعر خاقانی
دگر بس است بدانید قصه پایان یافت
سکوت کرده دلم بیستسال پنهانی
میترا عاصی ۰۸٫۱۰٫۱۴