2015/08/05

 

ترا هر شام می بینم 
كه از سوی دیاران غروب 
از كشتزاران غریب و دور می آیی 
و با خود دسته ای از خوشه های سبز ناز و بوسه می آری 
ترا هر شام می بینم 
كه با دریاچه های مهربان 
دستان خویش 
از خوشه های سبز 
گورستان سرداران دوزخ را 
بهار، آئینه می بندی 
ترا هر شام می بینم 
كه خورشید از فراز شانه هایت جلگه را بدرود می گوید 
وخود، در آستان حسرت صبح دگر 
یاقوت چشمش را 
نگین تاج های كاج های جنگل بی سایه می سازد 
ترا هر شام می بینم 

كابل- 11 ثور 1363 - 

دیکلمه: حسبنا الله خلیلی
شعر مخوان، ما گرسنه‌ایم

آقا خموش! شعر مخوان، ما گرسنه‌ایم
آوازمان مده، منشان، ما گرسنه‌ایم
این حرف‌های بی‌هنرت را میار پیش
ما را شکم تهی است ز نان، ما گرسنه‌ایم
وجد بهار و وهم گریزنده‌ی نسیم
ما را چه می‌دهد؟ برسان، ما گرسنه‌ایم
تحقیر دیده‌ایم و اهانت کشیده‌ایم
تکلیف‌مان مده به زبان، ما گرسنه‌ایم
دندان معنویت ما را کشیده‌اند
ما را گزیر نیست از آن، ما گرسنه‌ایم
آیینه‌داری‌ات چه به ما آب می‌دهد؟
یادش به خیر چهره‌ی مان، ما گرسنه‌ایم
گفتی چراغ‌دار شب و روز ماستی
سودات خوش، برادرِ جان، ما گرسنه‌ایم
(قهار عاصی)