شعر مخوان، ما گرسنهایم
آقا خموش! شعر مخوان، ما گرسنهایم
آقا خموش! شعر مخوان، ما گرسنهایم
آوازمان مده، منشان، ما گرسنهایم
این حرفهای بیهنرت را میار پیش
ما را شکم تهی است ز نان، ما گرسنهایم
وجد بهار و وهم گریزندهی نسیم
ما را چه میدهد؟ برسان، ما گرسنهایم
تحقیر دیدهایم و اهانت کشیدهایم
تکلیفمان مده به زبان، ما گرسنهایم
دندان معنویت ما را کشیدهاند
ما را گزیر نیست از آن، ما گرسنهایم
آیینهداریات چه به ما آب میدهد؟
یادش به خیر چهرهی مان، ما گرسنهایم
گفتی چراغدار شب و روز ماستی
سودات خوش، برادرِ جان، ما گرسنهایم
(قهار عاصی)
(قهار عاصی)
No comments:
Post a Comment