من و دریچه ی من
من و دریچه ی من
تو دریچه ی تو
ببین که صبح به
دروازه ی کی می کوبد
ستاره های پی آورد
شام دوشین را
ببین که روز لب بام
خانه ی چه کسی
سرود زایش فردای سبز
دامن را
به پیشواز ورود بهار
میخواند ؟
مرا اگرچه تعلق به
هیچ جایت نیست
زهر چه بیشتر اما،
دلم به بی کسی یی چشمهایت می سوزد
که یک بهار گل انتظار
چید و کسی
امید برگ نگاهی در آن
بکار نبست
و در میان سیه کاسه
های نو میدیش
تپید تنگ به بیهودگی
و
(تنگ !) شکست
خدا خراب کند تخته
بند قلب تراکه٬ از ساهی بسیار او ندانستی
کدام دست مرا با تو
میزند پیوند
کدام دست مرا از تو دور میسازد
کابل – ۱۳ سنبله ۱۳۶۳
No comments:
Post a Comment