سپیدار
و این چنین که تو دیوانه وار قد کدی
سپیدار
!
تیر پشت بام زندان کجا
خواهی شدن ؟
یا سرایند از کدامین دار ؟
که فریادیان
عشق ،
عشق
،
عشق
،
از
میانه ات حلق آویز گردند
ادامه ی چه دریغی ، ادامه
چه الم ؟
که زاغ های سیه روی شانه و
تاجت
پیام سرد زمستان و بربادش
را
اتن سررشته ی ره می کنند و
میرقصند
چه ترجمان کلالت زبان
پاییزی
سپیدار
!
صحیفه های ترا آیه های سبزی
نیست
چه رقت برتو سپیدار کز
تماشایت
قد بلند کس از خاطرم نمی گذرد
به ریشه هایت چه با روت ریختند
که باد به هرسو برگ ترا می برد
جوانمرگی
– از انسو می آید
چه اتفاق افتاد ،
که
هر چه نقش ترا می کشم
خودم
در آن
حضور می یابم - چهار چوب به خون غرقه شکل تابوتی-
چه نازنین قدو بست
که تراست
که خوش تراشترین تخته مشق از تو شود
که پر نمازترین درب مسجد از تو کنند
به خواب ناز کدامین فرشته ات ، ببرم ؟
سپیدار
!
که صبحگاه به چشمان خسته یی چون من
غزل سرشته نمایی ، بهار سبزکنی
نه تیر پشت به بام سیاه زندانی !
نه هم صلیب و سراند از پایه داری !
کابل
– 15 قوس 1365
No comments:
Post a Comment