2016/09/18

کابل ای کابل!!!
من ترا و بی کسی های ترا
تصویر خواهم داد
من ترا در شعر های خویش
گور خواهم کرد
گریه خواهم کر



خون از بر و دوشِ آسمان گُل بدهد
آتش ز زمین قیامتِ کُل بدهد
دوزخ چقدر بلند باید سوزد
تا تشبیهِ کوچکی ز کابل بدهد
قهار عاصی

عید قربان است

عید قربان است و شهری زار قربانی شده 
شهروندانی و صدها بار قربانی شده

کودکان نامراد و مادرانی نا امید 
کابلی و کوچه و بازار قربانی شده

بی گناهان زپا افتاده بی دادرس
روی نطع بی کسی بسیار قربانی شده

این یکی را آخرین نان آور از کف رفته و 
آن دگر را آخرین غمخوار قربانی شده

عید قربان است و در هرکوی سوگ محرمی
گویی از هر خانه چندین یار قربانی شده

از پس هر پرده ساز سرد بیرون میدمد 
پرپر خون بلبل گلزار قربانی شده

این یکی در چار راه انتظار و آرزو
آن دگر در حومه دیدار قربانی شده

عید قربان است و نال و ندبهٕ خونین خلق
عید قربان است و دریابار قربانی شده

دست شداد است و قربانگاه تنگ و کوچکی
قوم خونین جامه و دستار قربانی شده

چند مزدور است و کار و بار رونق دارشان
مردمی و جملگی بیزار قربانی شده

عید قربان است و زنگی های مست و عربده ست
ملت محکوم بی زنهار قربانی شده

اژدهای صد سر بیگانگان است و وطن
که درند از هرسو این بیمار قربانی شده

زیر چتر فتنه افروزان دون منطقه
نسل من با قامت افگار قربانی شده

صبحگاهان سینهٕ خورشید خنجر خورده و
شامگاهان ماه بی آزار قربانی شده

عید قربان است و سنگ و چوب این آتش سرا
در لهیب عقدهٕ اغیار قربانی شده

عید قربان است و نعش کاروان مرد و زن 
در نهیب و قهقهِ رگبار قربانی شده

ای وطن! باشد که بینم روز بدخواه ترا
بد تر از حال تو صد مقدار قربانی شده

باز خواهد خواست بر پاهای خود این پهلوان
گرچه با زخم شهادت باربار قربانی شده

کابل-۱۳۷۱ خورشیدی

2016/05/10

میترا عاصى خانم شهید عاصی

زنم شبیه هزاران زنان افغانی
دلی نشسته به غم چشم‌های بارانی
گلوی شوهر من پاره شد ز نامردان
یکی نگفت و نپرسید ازین پریشانی
زبعد بیست پس از این غروب می‌گریم
هزار لعنت و نفرین به جنگ و نادانی
ز گوشه‌گوشه‌ی این خاک درد کج‌فهمی
قلم بدست شدند مرد‌ها به مهمانی
گهی به فلم گهی با نوشته می‌کوبند
به نرخ روز خورند نان ازین مسلمانی
مشوی مرده‌ی آنرا که زنده در خلق است
شهید عاصی و سقراط و شعر خاقانی
دگر بس است بدانید قصه پایان یافت
سکوت کرده دلم بیست‌سال پنهانی
میترا عاصی ۰۸٫۱۰٫۱۴

2016/03/20

ابر نوروزی
از جلگه نور و علف با چشمه ساران آمدی
ای ابر نوروزی من لبریز باران آمدی
از عشق و ابریشم به من سوغات محمل بسته ای
با کاروانی یک قلم سبز و بهاران آمدی
نام خدا زین آمدن ای کوتلی ای تهمتن
مثل نسیم رحمتی بر کشتزاران آمدی
برگ و نوا جادوگری حال و هوا جادو گری
واه ای صنوبر قامتم اشوب دوران آمدی
در خواب های شکرین فواره می دیدم تورا

بابه نوروزی پیر
سرزمینم را از یاد مبر
وقتی از اطلس مرجانی خواب
جامۀ آرامش به تنت می‌کردی
وقتی از باغ سفر می‌کردی
وقتی ازماهی و مهتاب، از هود قصه می‌آوردی...
ق عاصی